۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

برای توبجای مقدمه

به نام پروردگار بزرگ

سلام


  سلام به تو . تو که امروزدلیل تولد دوباره ی من بودی . تولدی ازبطن دروغ پنهون به دنیای حقیقت آشکار. سلام به توکه وقتی اومدی روزنه ای از امید تو تاریکنای قلب افسرده م با محبتت به روشنایی تابیدی . انقدر که وقتی علیرغم میل باطنیم هرچی میخواستم بری و تنها تو راز اندوهبار خودم رهام کنی ؛ موندی و عظمت مرد بودن رو با بزرگواری تو و شرمگینی من برام معنی کردی . موندی و اشکهایی که هم دراوج برملاشدن من و هم از شوق دیدن مردونگی تو آبشارشده بود از نگاه مه زده م من زلالینه تر جاری کردی تا غباریآسم رو بشوری از ازدحام اندوه خونه کرده تو غبارآینه ی نگاهم .

  مدتها بود ازاینکه طعم لذتبخش محبت رو درک کنم رفته بودم تو فراموشی چندساله . اما تو بهم یاددادی که میشه دوست داشت و از دوست داشتن لذت برد .

  حالا بدون ترس و با شجاعت تمامی خزون عمری که پشت سرگذاشتم فریاد میزنم دوستت دارم .

۱ نظر:

صدرا گفت...

سلام
يه بار خواستم نظر بذارم
يادم رفت نشد
الان ميگم خوبي
مرسي اين پست واقعن حيرت زدم كرد
مرسي