۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

مال تو

صمـیمی ترین حـرفها مال تو
وشــعر مـن ای آشــنا مال تو
دلـم را هم ازمـن طلب میکنی 
 دل عـاشــقـم را ؛ بـــیا مال تو 



پ . ن . بیا دلامونو با هم عوض کنیم . دل من دست تو باشه ؛ دل تو دست من . هرکدوم خوب مراقبت کردیم از دل اون یکی مون ؛ اونوقت اون عاشق تره .  



۱۶ نظر:

الي گفت...

چه سخاونتمند!

ناشناس گفت...

سلام مهربان
چقدر زیبا و صمیمی گفتید
خیلی خیلی زیبا بود

فانوس به دست گفت...

اون عاشق تره
عاشق تره
عاشق ....

گفتی که قلبت و پس میدم دیوونه
اینم بمونه
گفتم این قلب تو
پیشت بمونه
اینم بمونه

فانوس به دست گفت...

فقط یه سوال
چی شد این شعر رو واسه من کامنت گذاشتید؟

فانوس به دست گفت...

ممنونم از اعتمادت
عزیزم هر چی دوس داری بنویس
امکان نداره از مهربونی مثل تو ناراحت بشم
شاد باشی

محمد (سلام بر زندگی) گفت...

هرچه می‌کنم
چهار خط برای تو بنویسم
می‌بینم واژه‌ها
خاک بر سر شده‌اند
هرچه می‌کنم
چهار قدم بيايم
تا به دست‌هات برسم
زانوهام می‌خمد.
نه این‌که فکر کنی خسته‌ام،
نه این‌که تاب راه رفتن نداشته باشم
نه.
تا آخرش همین است
نگاهت
به لرزه‌ام می‌اندازد.

محمد (سلام بر زندگی) گفت...

سلام دوست عزیز
شبت بخیر
مرسی که بهم سر زدید
این شعر خیلی زیباست
دستت دردنکنه
پی نوشتتون هم دلنشین بود
راستی قالب وبلاگتون معرکه است

sepehrسپهر گفت...

سلام دوست جوون. من دیشب هم نظر گذاشتم اما میگی نیست؟

sepehrسپهر گفت...

پروانه ها
حق با تو بود
می بایست می خوابیدم
اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
کاش تنها نبودم
فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
کاش تنها نبودی
آن وقت که می توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
می دانی ؟
انگار چرخ فلک سوارم
انگار قایقی مرا می برد
انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
مرا ببخش
ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
می شنوی ؟
انگار صدای شیون می اید
گوش کن
می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
اما به جای آن
می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
گوش کن
یکی بود یکی نبود
زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
به جای پختن کلوچه شیرین
ساده و اخمو
در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
صدای شیون در اوج است
می شنوی
برای بیان عشق
به نظر شما
کدام را باید خواند ؟
تاریخ یا جغرافی ؟
می دانی ؟
من دلم برای تاریخ می سوزد
برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
گوش کن
به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
حق با تو بود
می بایست می خوابیدم
اما مادربزرگ ها گفته اند
چشم ها نگهبان دل هایند
می دانی ؟
از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
کودک
خرگوش
پروانه
و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
بی نهایت
بار
در نامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند
پروانه ها
آخ
تصور کن
آن ها در اندیشه چیزی مبهم
که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
یادم می اید
روزگاری ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
من تو را
او را
کسی را دوست می دارم


حسین پناهی

sepehrسپهر گفت...

دوست جوون ممنون برای نظر قشنگت.زیبایی از خودتونه.
ok به روی چشم.

دوستان مانند ستارگانند ، همیشه نمیتوانید آنها را ببینید ، اما میدانید وجود دارند .

میخک گفت...

سلام دوست عزیز
ممنون که به دیدنم اومدی .
وقتی تپش دلی با یه دل آغاز میشه خود بخود جای دلا عوض میشه .اما وقتی بارش از چشم آغاز بشه ،اونوقت باید به یک دل بودن اون شک کرد .بارشی که با شکستن و ترک خوردن دل همراه باشه ، چیزی جز به دست گرفتن یه دل ترک خورده و شرمسار تو نگاه طرف نیست .

محمد (سلام بر زندگی) گفت...

این دختر درخت چرا
نامش را
در شعرم
حک می کنم

و سطر به سطر با من می آید
در منظره؟

بنگر چگونه دستاموز عشق شده است
طغیانگری
که سر به فلک خم نکرد و
اهل فلک هم.
ببین، کبوتر نازک!
با عقابان چه کرده ای؟

زبانی که بین ما به تکلم آید
الفبایش را
گم کرده است

محمد (سلام بر زندگی) گفت...

سلام دوست خوبم
وقت بخیر
ممنونم که برای خوندن وبلاگم می آیی
از کامنتهای ارزنده تون ممنونم
منتظر پست جدیدتون هستم

فانوس به دست گفت...

به روز نیستی چرا؟

نویسنده ی بلاگ گفت...

سلام دوستان گلم . ببخشین که ناچارم به شکل کامنتیو براتون کامنت بذارم . ظاهرآ کلن سایت بلاگر رو فیلتر کردن و من نمیتونم وارد مدیریتم بشم . میخواستم پست جدید بذارم که دیدم کلن سایت بلاگر فیلترشده . اگه درست شد که چه بهتر همینجا ادامه میدم . اما اگه درست نشد ناچارمیشم کوچ کنم یه سایت دیگه .
امیدوارم سای بلاگر بزودی از اسارت فیلتریست های ترسو آزاد شه .
به امید پیروزی حق بر باطل .

فانوس به دست گفت...

امیدوارم هر چه زودتر مشکل سایت حل شه
منتظرت هستم